همین فردا ....
نـــــــــــــــــــــه
همین فردایِ بعدِ فردا که یک کَمکَی حالِ دلم به راه میآید و دستانم میتوانند و دلم میخواهد . . .
یادم باشد که بروم سراغِ آن کمدِ بالایِ دیوار؛ کولهی ِ طوسی- نارنجی راه راهم را بردارم و یکی یکی انبوهِ اتفاقهایِ تا نخوردهیِ همهیِ روزهایِ قبل را ورق بزنم
یادم باشد قبلش پسرک را بخوابانم .... خوب تماشایش کنم ، نفس هایش را یکی یکی بشمارم تا به عددِ صد برسد ... سرِ انگشتانم را رها کنم جایِ چالِ خنده اش و تصوِّر کنم با صدا خندیدنش را
یادم باشد، عددم به صد که رسید، پایِ لالهیِ گوش چپش یک بوسِ کوچکِ مادرانه بکارم و صندلی را بگذارم برای پایین آوردنِ کوله ....
یادم باشد، اوّل سراغِ کودکی هایم بروم ،همان هایی که در شور و شادیِ و شعف، بی دغدغه و دوست داشتنی گذشت... همانهایی که متصلند به فلاسکِ غذایِ آویزانی که قدش برای قدم بلند بود و همان کلیدی دوتایی که دستم برایِ رسیدنِ به قفل و چرخاندنش اندازه نبود،همان روزهایِ مهد کودک و بازی هایِ بچگی....
یادم باشد همهیِ پیغامهایِ نخواندهیِ زندگی را دوباره با دقّت و خوب بخوانم و به خاطر بسپارم .....یادم باشد کولهام را به ترتیب روز و ماه و سال، از نو مرتب کنم و خاطراتِ دوست نداشتنی را برای همیشه از کوله اخراج کنم.... یادم باشد هیچوقت ویزایشان را تمدید نکنم ....اصلاً ممنوع الورودشان کنم
یادم باشد مراقبِ ورق هایشان باشم ... بالایِ همهی برگهها با خودکار آبی کاربنی محبوبم بلند بلند "دوستت دارم " بنویسم و با اوّلین نشانههایِ بهار که از انتهایِ زمستان جوانه می زند ، همه را پُست کنم به مقصد گیرنده هایِ منتظرِم ...
یادم باشد دعایِ باران را برای طلبِ برکت به نیت همهی خانهها، چهار تا کنم و بین ِ همهی برگ برگ هایِ کوله ام جایشان دهم ....
یادم باشد سندهایِ کولهام تحتِ کنترلم باشد ، یادم باشد رویِ همه یِ آنها مهرِ "سند معتبر است "
و
" هیچوقت کُپی برابرِ اصل نمی شود " را قرمز بزنم ....
پ ن : یادم باشد یک مطلبِ مستقل با موضوعِ " هیچوقت کُپی برابرِ اصل نمی شود " را خیلی زود بنویسم